محمد طاهامحمد طاها، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه سن داره

محمد طاها خوشبوترین گل دنیا

خاطرات ده ماهگی

پسر قشنگم به سلامتی ده ماهگی هم داره تموم میشه,این روزا شیطنت ها و البته خرابکاری های زیادی میکنی ,تا یه لحظه ازت غافل میشیم با سرعت زیاد چهار دست و پا میری طرف میز تلویزیون,دیگه وقتشه که وسایل شکستنی و تزئینی رو برداریم البته زودتر از اینا وقتش بود تا اینکه دیروز دو تا از مجسمه ها رو انداختی و شکوندی ,فدای سرت ولی دیگه باید یه فکری به حالشون بکنم مثل همیشه خسته ام و نمیتونم زیاد از شیرین کاری هات بگم ,هنوز وقت نکردم دوربین رو بدم تعمیر کنن به خاطر همین عکسات یه کمی کیفیت پایین هستن آخه با گوشی گرفتم ولی فعلا واسه خالی نبودن خوبه.       ...
28 شهريور 1392

ده ماهگی طاها

پسر عزیزم ، مامانی مثل همیشه کلی حرف ناگفته و خبر جدید داره ولی نمیدونه از کجا شروع کنه و چطوری بیان کنه آخه همون طوری که همه میدونن انشاو املای ضعیفی داره بلاخره موفق شدم برات آش دندونی درست کنم البته الان نه چند روز پیش ولی باید از همین جا از اقوام و دوستان معذرت خواهی کنم که نتونستیم براشون آش ببریم آخه بابایی سر کار بود و کسی نبود اش رو ببره فقط تونستیم به چند تا از همسایه ها بدیم البته یه دلیل نبردن آش هم همون مسئله ی رسم و رسوم قدیمی بود که جای کاسه ی آش دندونی پول میزارن نخواستم کسی توی زحمت بیفنه,خلاصه ببخشید. پسر قشنگم حالا دیگه مامان گفتن هم یاد گرفتی ,شیرین ترین لحظه ی زندگیم همین صدا کردنته . چند روزه عمه مهتاب و ...
19 شهريور 1392

بابا گفتن پسرم

پسر قشنگم مامان و بابا رو ببخش که به دلیل مشغله ی کاری زیاد نمیتونن اون طوری که باید برات مطلب بزارن و سایتت رو به روز کنن تازگی ها یاد گرفتی خیلی واضح بابا میگی ,وقتی هم که شروع میکنی به بابا گفتن دیگه تا یه ساعت ول کن نیستی ,وقتی برای اولین بار بابا مهدی رو غافلگیر کردی و بهش بابا گفتی خیلی ذوق کرد انگار دنیا رو بهش داده بودن,امیدوارم زودتر هم مامان رو غافلگیر کنی یه دفعه بگی مامان . این روزا خیلی تلاش میکنی که چهار دست و پا راه بری ولی نمیتونی البته رو به عقب میری ولی جلو رو هنوز موفق نشدی,فکر کنم خیال داری یه دفعه کامل راه بری و ما رو هیجان زده کنی الان میتونی دست از دیوار بگیری و یه کم خودتو بلند کنی عکسای این پست رو به دلیل کمب...
18 شهريور 1392

دندون در آوردنت مبارک عزیز مامان

از خیلی وقت پیش علائم در آوردن دندون رو داشتی ,دیشب اومدم بهت آب بدم وقتی لبه ی لیوان رو به زور روی لثه ات فشار دادی یه دفعه دو تا دندون قشنگ نمایان شد البته یه دونش یه ذره بیشتر معلومه عزیز مامان انشاله بعد ماه رمضون برات آش دندونی می پزیم مامانی الهی فدای دو تا دندون خوشگلت بشه,غذا خوردنت هم مثل آدم بزرگا شده علاقه به غذای سفره داری و غذاهای مخصوص خودت رو نمیخوری البته با دکترت هم صحبت کردم گفته که هیچ اشکالی نداره به جز یه سری چیزا که واقعا فعلا برات خوب نیست غذاهای سفره رو بخوری  قربونت برم تا میبینی کسی آب میخوره بلند میگی eee تا بهت آب بدن مامان جون هر کاری کردم نذاشتی از دندونات یه عکس بگیرم انشاله بعدا که دندونات بزرگتر ...
18 شهريور 1392

نه ماهگی طاها

پسر گل مامان این روزا وارد ماه دهم زندگیت شدی ,شیطنت هات زیادتر شده ,دیگه خوب چهار دست و پا راه میری و حتی میتونی دست از دیوار بگیری و بلند بشی,الهی مامان فدات بشه که همه ی مراحل رشدت دقیقا به موقع است نه زودتر نه دیرتر. دیروز اومدم با کلی ذوق عکسای خوشگلت رو بزارم یادم افتاد که کابل دوربین رو خونه خاله مریم جا گذاشتیم.دوربین رو آوردم که ازت عکس بگیرم مثل همیشه دستای کوچولوتو به طرفش دراز کردی که ازم بگیریش و باهاش بازی کنی منم بهت دادمش تو هم نامردی نکردی و زدی خرابش کردی ,نمیدونم تو یه لحظه چکارش کردی که از کار افتاد,خلاصه اینم از خراب کاری های این روزات البته به قول بابا مهدی بیشتر خراب کاری مامان بود که دوربین رو داد دستت,ولی اشکال ندا...
18 شهريور 1392

مامانی تولدت مبارک

پسر گلم دیروز تولد مامانی بود و بابایی براش یه تولد ساده گرفت تو هم کلی ذوق زدی خیلی شیطنت کردی و سعی کردی همه ی چیزا رو خراب کنی ولی نذاشتیم البته آخرش موفق شدی کیکی رو که برای غایبین گذاشته بودیم رو برگردونی روی فرش. امسال بهترین جشن تولدی بود که داشتم چون تو کنارم بودی نازنین مامان.    اینم عکسای تولد مامانی     دست نزن بچه جون       طاها و دختر عمه های ناز                                   ...
8 تير 1392

هفت ماهگی محمد طاها

پسر عزیزم تازگی ها یاد گرفتی بدون کمک میشینی البته بعد چند دقیقه میوفتی ,چند تا بالش میزارم کنارت بهت غذا میدم البته به زور  ,زیاد علاقه به فرنی و چیزایی که فعلا میشه بخوری نداری ولی تا هندونه میبینی دست و پا میزنی تا بهت بدیم خیلی هندونه دوست داری ولی میگن میوه ها رو باید توی هشت ماهگی بخوری البته مامان زیاد اهمیت به این چیزا نمیده مگه قدیمی ها به بچه هاشون همه چیز میدادن مشکلی براشون پیش اومده ,بابات خیلی روی غذا خوردنت حساسه همش غر میزنه و نمیذاره هر چی دوست داری بخوری ولی من یواشکی بهت میدم راستی بابا مهدی موهاتو کوتاه کرده با مزه شدی خیلی مرتب نشدن ولی برای اولین تجربش بد نبود این روزا من و بابات سر کار میریم و تو رو پیش ما...
14 خرداد 1392