دوازده ماهگی محمد طاها
پسر عزیزم کم کم داری یک ساله میشی,مامانی داره تلاش میکنه وسایل تولدت رو آماده کنه حیف که جشن تولدت افتاده توی ماه محرم و مجبوریم که یه تولد ساده و بدون سرو صدا بگیریم هر روز که بزرگتر میشی شیطنت هات بیشتر میشه فکر کنم دیگه باید بی خیال مهمونی رفتن بشیم تا بزرگ بشی آخه هر جا میبرمت اولش یه چند دقیقه ای آرومی و خجالت میکشی همین که یخت آب شد شروع میکنی به سرک کشیدن توی آشپزخونه و خرابکاری کردن,در کابینت ها و یخچال رو باز میکنی دو تا دیگه دندون در آوردی ,مرواریدای قشنگت شدن ٦ تا,بهت میگم مامان رو ببوس بلد نیستی عوضش گاز میگیری چقدر هم درد داره ,چند روز پیش توی خیابون بغلم بودی یه دفعه گوشم رو چنان گاز گزفتی که سه متر پریدم هوا...
نویسنده :
مامانی و بابا مهدی
3:16