دوازده ماهگی محمد طاها
پسر عزیزم کم کم داری یک ساله میشی,مامانی داره تلاش میکنه وسایل تولدت رو آماده کنه
حیف که جشن تولدت افتاده توی ماه محرم و مجبوریم که یه تولد ساده و بدون سرو صدا بگیریم
هر روز که بزرگتر میشی شیطنت هات بیشتر میشه فکر کنم دیگه باید بی خیال مهمونی رفتن بشیم تا بزرگ بشی آخه هر جا میبرمت اولش یه چند دقیقه ای آرومی و خجالت میکشی همین که یخت آب شد شروع میکنی به سرک کشیدن توی آشپزخونه و خرابکاری کردن,در کابینت ها و یخچال رو باز میکنی
دو تا دیگه دندون در آوردی ,مرواریدای قشنگت شدن ٦ تا,بهت میگم مامان رو ببوس بلد نیستی عوضش گاز میگیری چقدر هم درد داره ,چند روز پیش توی خیابون بغلم بودی یه دفعه گوشم رو چنان گاز گزفتی که سه متر پریدم هوا ,الهی مامان فدات بشه با این کارای با مزه ات
از یه طرف بی صبرانه منتظرم یکساله بشی و از یه طرفم نگران واکسنتم
دوربین رو دادیم عمو سامان ببره قم اونجا بده تعمیرش کنن امیدوارم قبل از تولدت درست بشه
عکسای قشنگت هم از آتلیه آوردیم ولی از شانس بد ما اسمت رو اشتباهی روی عکسا نوشتن امیر محمد ولی مهم نیست زیاد پیدا نیست
اگه تونستم عکساتو اسکن میکنم میزارم ,مثل همیشه هم وقتم کمه هم خوابم میاد
پسر قشنگم و دوستای نی نی وبلاگی رو به خدا میسپارم