محمد طاهامحمد طاها، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه سن داره

محمد طاها خوشبوترین گل دنیا

برای طاها نوشت

زمان میگذرد.. زودتر از آنچه که فکرش را میکردم.. زودتر از آنکه بتوانم خاطرات نوزادی ات را آرام آرام مزه کنم زودتر از آنکه حتی فرصت کنم از عطر نوزادی ات سیراب شوم دلم برای همه ی آن روزها تنگ است و میدانم فردا هم دلم برای امروز می تپد و امروز باور کردم گذر فوق سریع زمان را.... کودک امروز من ...مرد روزهای آینده ام...                قلب و جانم از آن توست                        ...
17 مهر 1392

سفر به شیراز

بعد از مدت ها تصمیم گرفتیم یه سر به عمه مرضیه ی طاها جون بزنیم,قراره این بارم از اصل غافلگیری استفاده کنیم آخرین باری که این کار رو انجام دادیم سه سال پیش بود که سرزده رفتیم قم خونه ی خاله مریم ولی عوض اینکه اونا غافلگیر بشن ما شدیم آخه وقتی رسیدیم اونجا ساعت ٥ صبح بود زنگ زدیم که بگیم ما اومدیم ولی فهمیدیم که رفتن اصفهان مجبور شدیم بریم حرم  تا برگردن امیدوارم این دفعه هم مجبور نشیم بریم شاه چراغ تا عمه اینا  برگردن امیدوارم خوش بگذره و با کلی خاطرات و عکسای قشنگ از پسرم برگردیم جای همه ی دوستان هم از همین حالا سبز ...
17 مهر 1392

کودکانه

کاش میشد بچگی را زنده کرد کودکی شد کودکانه گریه کرد                 شعر قهرقهر تا قیامت را سرود                  آن قیامت که دمی بیش نبود                                             فاصله با کودکی هامان چه کرد؟        &nbs...
17 مهر 1392

شعری زیبا از زبان کودک (تقدیم به همه ی پدر و مادرهای مهربون)

اي پدر " اى مادر من به رفتا شما مينگرم ديده ام ناظر اعمال شماست بهر من خوب و بد از كار شما مفهوم است عمل وكار شما الگوي رفتار من است نه چنان مي شوم آخر كه شما ميخواهيد وضع من بسته به رفتار شما ست   اى پدر " اى مادر من در آيينه ي سيماي شما آن چه اندر دلتان مي گذرد مي خوانم بهتر آن است كه صادق باشيد     اى پدر " اى مادر اشتباهي اگر از من سر زد كاه را كه مكنيد نخ مو را مناميد طناب من هم انسانم و لغزش دارم با زبان خوش خود ذهن من آگاه كنيد تا كه ديگر نكنم كار خطا را تكرار     اى پدر " اى مادر بينتان همدلي ار باشد و مهر من چو گل در ب...
17 مهر 1392

پایان ده ماهگی

پسر قشنگم چند روزه وارد ماه یازدهم زندگیت شدی,باورم نمیشه فقط کمتر از دو ماه به تولدت یک سالگیت مونده ,سال گذشته آرزوی رسیدن این روزا رو میکردم هر روز غروب منتظر میشی تا بابا بیاد و با ماشین ببرت بیرون,عاشق فرمون ماشین هستی ,حتی وقتی یه بشقاب هم گیرت بیاد باهاش ماشین بازی میکنی و مثل فرمون میچرخونی مثل همیشه زیاد وقت نوشتن شیرین کاری های گل پسرم رو ندارم اینم کیک ده ماهگی که مامان پخته ...
6 مهر 1392

خاطرات ده ماهگی

پسر قشنگم به سلامتی ده ماهگی هم داره تموم میشه,این روزا شیطنت ها و البته خرابکاری های زیادی میکنی ,تا یه لحظه ازت غافل میشیم با سرعت زیاد چهار دست و پا میری طرف میز تلویزیون,دیگه وقتشه که وسایل شکستنی و تزئینی رو برداریم البته زودتر از اینا وقتش بود تا اینکه دیروز دو تا از مجسمه ها رو انداختی و شکوندی ,فدای سرت ولی دیگه باید یه فکری به حالشون بکنم مثل همیشه خسته ام و نمیتونم زیاد از شیرین کاری هات بگم ,هنوز وقت نکردم دوربین رو بدم تعمیر کنن به خاطر همین عکسات یه کمی کیفیت پایین هستن آخه با گوشی گرفتم ولی فعلا واسه خالی نبودن خوبه.       ...
28 شهريور 1392

ده ماهگی طاها

پسر عزیزم ، مامانی مثل همیشه کلی حرف ناگفته و خبر جدید داره ولی نمیدونه از کجا شروع کنه و چطوری بیان کنه آخه همون طوری که همه میدونن انشاو املای ضعیفی داره بلاخره موفق شدم برات آش دندونی درست کنم البته الان نه چند روز پیش ولی باید از همین جا از اقوام و دوستان معذرت خواهی کنم که نتونستیم براشون آش ببریم آخه بابایی سر کار بود و کسی نبود اش رو ببره فقط تونستیم به چند تا از همسایه ها بدیم البته یه دلیل نبردن آش هم همون مسئله ی رسم و رسوم قدیمی بود که جای کاسه ی آش دندونی پول میزارن نخواستم کسی توی زحمت بیفنه,خلاصه ببخشید. پسر قشنگم حالا دیگه مامان گفتن هم یاد گرفتی ,شیرین ترین لحظه ی زندگیم همین صدا کردنته . چند روزه عمه مهتاب و ...
19 شهريور 1392

بابا گفتن پسرم

پسر قشنگم مامان و بابا رو ببخش که به دلیل مشغله ی کاری زیاد نمیتونن اون طوری که باید برات مطلب بزارن و سایتت رو به روز کنن تازگی ها یاد گرفتی خیلی واضح بابا میگی ,وقتی هم که شروع میکنی به بابا گفتن دیگه تا یه ساعت ول کن نیستی ,وقتی برای اولین بار بابا مهدی رو غافلگیر کردی و بهش بابا گفتی خیلی ذوق کرد انگار دنیا رو بهش داده بودن,امیدوارم زودتر هم مامان رو غافلگیر کنی یه دفعه بگی مامان . این روزا خیلی تلاش میکنی که چهار دست و پا راه بری ولی نمیتونی البته رو به عقب میری ولی جلو رو هنوز موفق نشدی,فکر کنم خیال داری یه دفعه کامل راه بری و ما رو هیجان زده کنی الان میتونی دست از دیوار بگیری و یه کم خودتو بلند کنی عکسای این پست رو به دلیل کمب...
18 شهريور 1392

دندون در آوردنت مبارک عزیز مامان

از خیلی وقت پیش علائم در آوردن دندون رو داشتی ,دیشب اومدم بهت آب بدم وقتی لبه ی لیوان رو به زور روی لثه ات فشار دادی یه دفعه دو تا دندون قشنگ نمایان شد البته یه دونش یه ذره بیشتر معلومه عزیز مامان انشاله بعد ماه رمضون برات آش دندونی می پزیم مامانی الهی فدای دو تا دندون خوشگلت بشه,غذا خوردنت هم مثل آدم بزرگا شده علاقه به غذای سفره داری و غذاهای مخصوص خودت رو نمیخوری البته با دکترت هم صحبت کردم گفته که هیچ اشکالی نداره به جز یه سری چیزا که واقعا فعلا برات خوب نیست غذاهای سفره رو بخوری  قربونت برم تا میبینی کسی آب میخوره بلند میگی eee تا بهت آب بدن مامان جون هر کاری کردم نذاشتی از دندونات یه عکس بگیرم انشاله بعدا که دندونات بزرگتر ...
18 شهريور 1392